يكي از مشكلات اساسي در علوم انساني كشورمان به عدم ارتباط صحيح آن با پيشينه ي فرهنگي جهان اسلام باز مي گردد. علوم انساني چاره اي جز حركت در ذيل يك پيشينه ي فكري ـ فرهنگي ندارد. هر گونه جدا شدن از يك گذشته ي فكري با جايگزين كردن سابقه ي فكري ـ فرهنگي ديگري اجتناب ناپذير است. امري كه هسته ي اساسي در شناخت آسيب هاي فرهنگي مي باشد.

متاسفانه در برخي از رشته هاي علوم انساني كشورمان، مباحث علمي از بدنه ي اصلي فكري جهان اسلام جدا شده و فرهنگ غربي از سوي برخي جرياناتروشنفكر مأبانه، به عنوان جايگزيني براي آن مطرح شده است. در چنين شرايطي بهترين نظريه پردازي هاي دانشگاهي ما تابعي از شرايط و موضوعات غربي خواهد بود.

از سوي ديگر بازگشت به فرهنگ و انديشه ي اسلامي با اين مدعا كه « آنچه غربي ها مي گويند، پيش تر ما گفته بوديم، » و اكتفا به آن چندان صحيح به نظر نمي رسد ، زيرا باز هم فرهنگ و انديشه ي غربي در جايگاه محوري و مرجعيت خود قرار گرفته و اثبات گذشته ي فكري ما را به صورت شاخه ي فرعي از هويت غربي در مي آورد. مگر آنكه بدون هر گونه تعصبي وارد مساله شده و تنها بدان اكتفا ننماييم، بلكه در چنين شرايطي، به درك سخنان متفكران اسلامي ( چه درست و يا نادرست ) پرداخته و بررسي روابط علي مطرح شده از سوي ايشان و نحوه ي روش شناسي ايشان در طرح مسايل علمي، فرهنگي و اجتماعي را در محور توجه خويش قرار دهيم.

هر چه دامنه ي شناخت مان از روابط علي و معلولي متون فرهنگي مان بيشتر گردد، بر امكان اصالت در نظريه پردازي خويش افزايش مي شود.