قرآن پژوهي معاصر

گفتگو با مرحوم  آيت الله محمد هادي معرفت / بخش اول

 اشاره:خوشبختانه در دوره اي كه واقع شده ايم،پژوهشهاي گسترده اي در باره قرآن كريم صورت مي گيرد كه با استقبال مردم و محققان مواجه شده است. آيت الله معرفت يكي از اين محققان است كه همواره نظريه هاي تازه اي دارند. آنچه در پي مي آيد، گفتگو با ايشان است كه پيشتر در مجله بينات به چاپ رسيده است.

 ***

 

 

 با توجه به نظريات جديدي كه در برخي مباحث علوم قرآن و تفسير در تأليفات حضرت عالي به چشم مي خورد، لطفاً بفرماييد اين ديدگاهها در انديشه شما از چه خاستگاهي برخوردار است؟

 مطلبي كه بنده از ابتدا به آن توجه داشتم، اين بود كه تقليد در صحنه هاي علمي جايگاهي ندارد. امام هم بر اين مسأله تأكيد داشت كه ما براي آراي پيشينيان احترام قائليم اما قداست نه؛ يعني خط قرمز نيست و ايشان احترام به آراي انديشمند را نقد نظريات آنان مي دانست. بر همين اساس بعضاً از همان زمان تحصيل رسائل - مكاسب، سؤالاتي داشتيم كه بي جواب مي ماند؛ مثلاً دربارهٍ گناهان صغيره و كبيره كه اساتيد ما مطرح مي كردند، براي من سؤال پيش مي آمد كه: آيا ممكن است ما گناه صغيره داشته باشيم؟ چون بزرگي و كوچكي گناه به حجمش نيست؛ گناه، تمرّد است. لذا از اساتيد مي خواستيم مثالي بزنيد براي گناه صغيره و نمي توانستند.

 اين كبائر كه در آيه آمده است: الذين يجتنبون كبائر الاثم والفواحش الااللمم (نجم، 53/32) يعني "الكبائر التي هي الاثم"، اين اضافه بياني است نه تبعيضي. بنابراين شما نمي توانيد يك گناه صغيره پيدا كنيد. اين مسأله را ما دنبال كرديم و مقاله مفصلي هم در تعليقه "كتاب قضا" مرحوم آقاضياء نوشتيم به همراه 15 مقاله ديگر. آقايان به "الااللمم" تمسك مي كنند و مي گويند معناي لمم گناه صغيره است. در حالي كه معناي لمم اين است كه گاهي از انسان ناخودآگاه كاري سر مي زند به محض توجه، پشيمان مي شود؛ مثلاً بين صحبت ناگهان كلامي از دهانش خارج مي شود. اما بلافاصله مي گويد: "به من چه كه راجع به فلاني اين حرف را زدم!" اين غيبت است اما از دستش دررفته. روايت مي گويد مؤمن طوري است كه از روي قصد و روي عمد گناه نمي كند، اما ممكن است ناخودآگاه در گناه بيفتد. البته همين هم گناه است، چون آن لجام لازم را نزده، ولي چون از قصد و تعمّد نبوده و زود پشيمان مي شود، خداوند چشم پوشي مي كند.

 ما از اول در اين مسائل سعي مي كرديم بفهميم و اگر جواب كافي به دست نمي اورديم، خودمان مي رفتيم دنبال جواب، چه در فقه و چه در علوم قرآني. چون اين دو رشته با هم پيوند خورده اند، مثل همين مسأله صغيره و كبيره كه هم فقهي است و هم قرآني. لذا از ابتداي تحصيل به اين دو رشته علاقه وافر داشتم و تحقيقات و مقالات من در اين دو رشته است. دوستان را هم به همين روش تشويق كرده ام كه اساساً به همه چيز با ديد شك بنگرند. چون تمام دستاوردهاي علمي والا، از شك و ترديد ايجاد شده است. اين شك است كه انسان ها را به سوي تحقيقات ارزشمند، سوق مي دهد. حتي از شبهات ديگران بايد استقبال كرد؛ چون بسياري از مسائل مورد غفلت است اما بعد از شبهه متوجه خلاها مي شويم.

 به پيوند فقه و تفسير اشاره كرديد. عده اي قائل هستند 500 تا 2000 آيات الاحكام داريم اما شما معتقديد تمام قرآن آيات الاحكام است. لطفاً اين موضوع را تشريح بفرماييد.

 اطلاع داريد از آن 500 آيه، 150 آيه مكرر است، و مي ماند 350 آيه. منظور آقايان همان احكام اصطلاحي است يعني وضو و نماز و غيره، ولي ما بايد كل دين را احكام بدانيم؛ يعني اساساً هدف شريعت هاي الهي اين است كه جامعه سالم و قوي و مستحكم بسازند،؛ لذا ابعاد و هندسه اين ساختمان را بايد ارائه كنند و اسلام چنين كاري كرده است و مي گويد اگر مي خواهيد زندگي سالم، سعادت مند و لذت بخش داشته باشيد: ياايهاالذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم. (انفال، 8/24) "لمايحييكم" يعني لما يجعلكم تلتذون بالحياه. زنده اي كه از زندگي لذت نبرده زنده نيست. اسلام مي گويد اگر مي خواهيد از زندگي لذت ببريد به حرف هاي ما گوش دهيد. پس كل شريعت آيات الاحكام است نه فقط قرآن. چون: تلك حدودالله. (نساء، 4/13) حدود يعني مرز. اگر در داخل مرز حركت كردي، اين بنيان، سالم و تمام خواهد بود. اين حدود، احكام وضعي، اخلاق، آداب، احكام تكليفي و... دارد.

 مي شود در اين باره مثالي بزنيد؟

 روايتي از پيامبر اكرم(ص) داريم كه: "ما في القرآن آيه الاّ و لهاظهر و بطن" (بحارالانوار، 92/94) و علت صدور اين روايت اين است كه قرآن براي مناسبت هاي خاصي نازل شده است و چون به آن مناسبت خاص نظر دارد آيه، مخصوص آن قوم يا آن زمان و قيد تاريخ خواهد شد. پيامبر اكرم(ص) اين دغدغه را داشت كه اگر مردم قرآن را فقط از جنبه تنبيهي بينند، اين قرآن مرده است. پس به مردم تأكيد مي كرد كه سطحي نگر نباشند و با تعمق در درون آيه، رسالت جهاني آن را دريابند. از امام باقر(ع) هم كه درباره اين روايت پيامبر سؤال مي كنند، مي فرمايند: "ظهره تنزيله و بطنه تأويله" (كار، 92/97) يعني بايد از دل آيه مفهوم عامي را استخراج كنيد، كه مآل و هدف آيه است. مثالي كه در اين باره مي شود زد، آيه نجوا با پيامبر است، كه از اخص آيات مربوط به شخص پيامبر است: ياايهاالذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجواكم صدقه ذلك خيرلكم و اطهر، فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم. ااشفقتم ان تقدموا بين نجواكم صدقات؟ فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاه و آتوا الزكاه و اطيعوالله و رسوله و الله خير بما تعملون. (مجادله، 58/12 - 13) اگر كسي بپرسد آيا حكم حكومتي در قرآن وجود دارد؟ همين آيه را مي آوريم؛ زيرا حكم شرعي آن نيست كه ابدي باشد، بلكه در شرايط حاصي كاربرد دارد. اين آيه داراي رسالت جاويدي است كه نسخي در آن نداده است. مسلمانان دوست داشتند با پيامبر صحبت كنند و اين پيامبر، همان انسان قبل از بعثت است، كه روابط معمولي و اخلاق خوبي با مردم داشت؛ اما الان در مدينه رهبر ديني و سياسي است و اوقات او متوجه امور مهم است و وقت نشستن معمولي با مردم را ندارد. خداوند با اين آيه مي خواست به مسلمانان بفهماند كه در مسائل جزئي وقت پيامبر را نگيرند، مگر آنكه امر مهمي باشد كه ارزش صرف مال داشته باشدو عربهاديدند مطلب ارزشمندي ندارند، لذا مراجعه نكردند نه آنكه از خسيسي صدقه ندادند.

 مفسران امروز مي گويند اين صحنه اي بود كه خداوند ايجاد كرد تا پيامي به مسلمانان بدهد، لذا نه ناسخ است و نه منسوخ. اين آيه مي فهماند كه در هر امر جزئي نبايد مزاحم مسئولان جامعه شد مگر در امور مهم و با ارزش. اين سوره كلاً در حال آموزش آداب معاشرت است مثل: يا ايهاالذين آمنوا اذا تناجيتم فلاتتنا جوا بالاثم والعدوان و معصيه الرسول و تناجوا بالبّر والتقوي (مجادله/9) يا يا ايهاالذين آمنوا اذا قيل لكم تفسّحوافي المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا (مجادله/11) كه پيام عام دارد و آداب معاشرت را ياد مي دهد و بعد آيه نجوا با رسول(ص) است. پس اين آيات، هم آيات الاحكام هستند و هم نسخ نشده اند چون پيام جاويدي دارند.

 مراد از بطن قرآن چيست؟ آيا همه آيات بطن دارند؟ آيا مي شود يك آيه چند بطن داشته باشد؟ و چه كسي مي تواند آنها را بفهمد؟

 در كتب اهل سنت روايتي است كه: "انّ للقرآن ظهرا و بطنا" برخي از آيات مثل الله لااله الا هوالحي القيوم (آل عمران، 3/2) ظاهر و بطنش يكي است؛ منتها بايد دقت كرد و معناي "حيات" و "قيوم" را فهميد. لذا نبايد التزام داشت كه همه آيات ظهر و بطن داشته باشند، و چون نوع آيات در مناسبت هاي خاصي نازل شده، پيامبر توصيه مي كردند كه با تعمق در آيات آن پيام دروني و جاويد دريافت شود. به خاطر همين من اساساً مخالف اين برداشت هستم كه بشر از دريافت بطن آيات عاجز باشد؛ چون پيامبر اين حرف را به عموم مسلمانان گوشزد كرد و طنين آن تا روز قيامت بلند است كه: اي مسلمانان در قرآن سطحي نگر نباشيد. اگر قرار بود قرآن بطني داشته باشد كه فقط خدا بداند، پس چرا نازل شده است و مخاطب قرآن كيست؟ "انما يعرف القرآن من خوطب به" (بحار، 24/238) مگر مخاطب قرآن امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) است؟ خير. مخاطب قرآن از جاهل ترين تا عالم ترين انسانها هستند. يعني قرآن به گونه اي است كه هر فردي با فراهم كردن امكانات لازم مي تواند آن را بفهمد. ابن تيميه در رد منكران تفسير حرف خوبي دارد، مي گويد: "عده اي از صحابه بودند كه از تفسير مي گريختند چون نمي دانستند، اما چرا علي و ابن عباس را مثال نمي زنيد كه هيچ وقت در جواب سوال از قرآن باز نمي ماندند؟" پس قرآن آمده براي اين كه همه مردم بفهمند، منتهي امكاناتي مي خواهد. مثل دانشگاه كه به روي همه باز است، اما تحصيل در آن شرايطي مي خواهد، لذا راه فهم عميق ترين حقايق قرآن براي مردم باز است.

 آيا بطن جزو دلالات التزامي آيه است كه همان دلالت لفظي باشد يا وراي دلالت لفظي است؟

 در كتاب "الكبري في المنطق" مي نويسد: دلالت لفظي سه قسم است: التزامي، مطابقي، تضمني و دلالت التزامي را هم به دو قسم بيّن و غير بيّن تقسيم مي كند. سپس دلالت التزامي بيّن را به معناي ام و اخص، تفكيك مي كند. دلالت التزامي غير بيّن اين است كه تصور لازم و ملزوم در علم بالملازمه كافي نيست مگر با اقامه دليل. اما هر وقت دليل اقامه شود، علم به ملازمه پيدا مي شود. سپس بحث مي كند كه اين دلالت نزد علماي اصول و بيان، حجت است. يعني اين دلالت هم جزو ظواهر است. پس تعبير به بطن همان معناي غير بيّن است يعني با نگاه سطحي روشن نيست اما بعد از تعمّق، روشن مي شود و حجت است.

 در اين مورد مي شود مثال واضح تري بزنيد تا براي همه ما روشن شود.

 مثلاً درباره شأن نزول آيه و ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالا نوحي اليهم فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (نحل، 16/43) مشركان در امر رسالت تشكيك مي كردند كه: آيا ممكن است پيامبر بشر باشد؟ كسي كه از عالم غيب خبر مي آورد، بايد خودش هم از آن عالم باشد. خداوند يك جواب نقضي دارد كه از اهل كتاب بپرسيد پيامبران قبلي بشر بودند يا فرشته؟ جواب حلّي هم داده كه: ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلاً و للبسنا عليهم مايلبسون (انعام، 6/9) يعني اگر ملك هم مي فرستاديم، بايد به صورت انسان مي شد و اين اول كلام بود كه آيا او فرشته است يا نه؟ خوب اين آيه بعد از ظاهر و شأن نزول آن پيامي هم دارد. ما مي گوييم آيا مشركان به خاطر شرك مخاطبند يا به خاطر جهل؟ و آيا اين مسأله مورد سوال خصوصيت دارد يا هر مسأله ديني را مي شود سوال كرد؟ و آيا منظور از اهل الذكر، اهل كتاب است يا عالم بودن اهل كتاب به آن مسأله؟ بعد از روشن شدن جواب مي فهميم: "علي كل جاهل بأيّ مسأله من المسائل الدينيه ان يراجع العالم في ذلك" و الان اگر از مراجع درباره علت جواز تقليد بپرسيم، به باطن اين آيه تمسك مي كند، درحالي كه فقها به ظاهر قرآن تمسك مي كنند. البته يك ضابطه بين بطن، و ظاهر آيه وجود دارد و بايد بطن كبراي كلي براي صغراي ظاهر باشد. مثل اينكه پزشك بگويد انار نخور، چون ترش است پس مريض نبايد ترشي بخورد. قرآن، رسالتي دارد كه بايد براي مردم آشكار باشد، البته فهم اين رسالت را امكانات مي خواهد.

 بنابراين آيات مشابه چگونه مي تواند بطن هاي متفاوتي داشته باشد؟

 در مورد آيات مشابه بحث مفصلي شده كه علت تكرار چيست. هر تكراري يك نكته دارد و بطن از همين نكته ها استخراج مي شود.

 آياتي مثل "القارعه ماالقارعه" چگونه مي تواند آيات الاحكام باشد؟

 آياتي كه مسأله قيامت را هشدار مي دهد، مثل آيه اقيموا الصلاه (بقره، 2/43) است؟ آيات عقايدي هم احكام است. خداوند وظيفه پيامبر را اين طور بيان مي كند: ويعلّمهم الكتاب والحكمه (بقره/129). مقصود از كتاب، احكام تشريعي است، يعني دانش شريعت. حكمت هم يعني بينش شريعت. پيامبر مردم را در دو فضا بالا مي برد يكي دانش و ديگري بينش. دانش بدون بينش ارزشي ندارد. حتي در علوم طبيعي اين طور است. ارزش دانش دانشمند به بينش اوست. علم الشريعه هم همين طور است. متحجران تنها به دانش شريعت مي پردازند، اما متشرعاني كه بينش شريعت هم دارند به روح شريعت آگاه هستند. آياتي كه مربوط به معارف است همين جنبه بينش شريعت را بيان مي كند. علم كلام زيربناي فقه است و اگر مبناي فقيه كامل نباشد، در فقه مي لنگد.

 اما اين ديگر فقه نيست؟

 قرآن مي گويد: ليتفقهوا في الدين (توبه، 9/122) تفقه و فقه يعني فهم يعني فهم دقيق. بعضي مسائل اخلاقي و غيره را از احكام جدا كرده اند و هر كس در حوزه دانش خودش به تعدادي از آيات استناد مي كند، اما ما معناي فقه را توسعه مي دهيم و مراد قرآن از فقيه هم همين است.

 برخي آيات بينشي قرآن اشارات علمي دارد مثل "رفع السماوات بغير عمد ترونها" (رعد، 13/2) حالا اين آيات با چه تصويري، آيات الاحكام هستند؟

 ما، هم موضوع احكام و هم موضوع فقه را توسعه داده ايم. اين درس خداشناسي است و لازمه آن يك بايد عقلي است يعني بايد خدا را اين طور شناخت.

 آيا ممكن است كل آيات قرآن بطن داشته باشد، اما بطن بعضي را ما نمي فهميم و فهم آن مخصوص "الراسخون في العلم" است؟

امكان ندارد ما آيه اي را نفهميم. در هيچ دوره اي، دانشمندي نگفته است اين آيه را نمي فهميم با اينكه علم پيشرفت مي كند و اين هنر قرآن است. اين نكته را ابن رشد اندلسي مي گويد كه هر انساني در هر سطحي خيال مي كند آيه را خوب فهميده است، لذا يكي از اشكالات ما به فخر رازي كه مي گويد: الرسخون في العلم (آل عمران/ 7) جمله مستأنقه است، اين است كه : شما در كجاي تفسيرتان به آيه اي برخورد كرديد و گفتيد: ان المتشابه الذي لا يعلم تأويله الا الله. هر مفسري به عنوان "الراسخون في العلم" وارد تفسير مي شود. همان طور كه ابن عباس مي گويد: انا من الراسخين في العلم، علامه طباطبايي هم با اين باور وارد تفسير شده و هيچ جاي قرآن براي او مبهم نيست. البته ابن عباس كه بعد از ائمه (ع) اولين راسخين في العلم است، امام صادق(ع) هم مي فرمايد: "ان رسول الله(ص) افضل الراسخين في العلم" ،(بحار، 23/192) بين پيامبر و ابن عباس تفاوت هست. امام صادق(ع) مي فرمايد: "نحن اهل الذكر" (بحار، 16/90)،مرجع تقليد هم مي گويد: انا اهل الذكر. آيا فرقي بين امام صادق(ع) و مراجع نيست؟! نقش ائمه (ع) در فهم قرآن، كليدي است و راه فهم قرآن را به مردم ارائه مي دهند.

 آيا مراتبي از تأويل وجود ندارد كه فقط ائمه مي فهمند؟

 آيا باب علم فهم قرآن بسته است؟ من نمي توانم اين را باور كنم چون قرآن براي ما آمده است نه تنها براي امام صادق(ع) ، بنابراين وقتي براي ما فهم قرآن مسدود نيست، براي ائمه به طريق اولي.

 آيا ممكن است لايه هاي ديگري از بطن وجود داشته باشد كه آيندگان آن را بفهمند يا فقط با اشاره معصوم فهميده مي شود، لذا ممكن است معصوم آخر، لايه هاي خاصي از بطن قرآن را بازگو كند؟

 من اصرار دارم اين توهم را از بين ببرم كه باب علم در قرآن بسته است. ما بايد به همه افراد بشر بگوييم: در قرآن نقطه كوري كه نتوان حل كرد، وجود ندارد. با اين حساب اگر كسي به نقطه كوري رسيد، با مراجعه به و روايات معصومان(ع) و اقوال سلف و دانشهاي مختلف، تلاش مي كند اين نقطه كور را باز كند. پيشرفت انش در بازكردن اين ابهامات است. من خودم حدود 30 سال سوال داشتم كه: آيا در آيه ملكين ببابل ها هاروت و ماروت (بقره/ 102) واقعاً خدا دو فرشته فرستاده است كه راه سحر و ابطال ان را به مردم ياد دهند؟ اين پرسش پس از تلاش طولاني، مدتي است كه براي من حل شده. من فهميدم "هاروت" و "ماروت" اسم معرب است و اين دو، دانشمنداني بودند كه علاوه بر تسلط به دانش روز، زاهد و عابد هم بودند. مردم، آنها را فرشته مي خواندند نه اينكه قرآن آنها را فرشته مي داند و اين به جهت حالات و خصوصيات آن دو بود. خداوند هم تعبير مردم را نقل مي كند، نه آنكه هاروت و ماروت را فرشته بداند. روش آن دوهم اين بود كه علم را به مردم مي آموختند و هشدار مي دادند كه از آن سوءاستفاده نشود.

از اين رو من علم تفسير را بشري مي دانم و انسانها بودند كه اين علم را به وجود آوردند، منتها از شخص پيامبر شروع شد و صحابه و تابعان ادامه دادند و چون بشري است، رو به پيشرفت و تعميق است. پس نبايد در نقطه كور به يأس برسيم و بگوييم اين از مواردي است كه بايد منتظر ظهور بود! اين باعث مي شود كساني كه به حضرت حجت ايمان ندارند به سير تفسير ادامه دهند و معتقدان به حضرت، توقف كنند. البته نبايد عجله كرد. من 30 سال تلاش كردم و باز از اين موارد دارم كه به خواص هم نگفته ام تا حل بشود.

 

قرآن پژوهي معاصر

گفتگو با آيت الله محمدهادي معرفت

 

اشاره:در شماره پيش بخش نخست گفتگو با استادمعرفت در باره قرآن كريم و تفسير آن از نظر خوانندگان گذشت.اينك بخش دوم وادامه سخن.

 

 ***

 نقش ائمه در تفسير چيست؟

 نقش ائمه كليدي است. راه و روش ياد مي دهند. ائمه مي گويند در تفسير آيات به ظرائف توجه كنيد نه به عبارت ساده لفظ آيه. مثل مسح بعض سر، كه امام صادق(ع) مي فرمايد: "لمكان الباء" استاد ما مرحوم شيخ محمدرضا جرقويي اصفهاني در كربلا مي گفت: اين كه بعضي مي گويند"باء" در اين آيه براي تبعيض است، اشتباه مي كنند، زيرا نكته اينجاست كه كلمه مسح خودش متعدي است و آوردن باء براي الصاق است؛ لذا مفهوم الصاق در مسح تضمين مي شود و معناي آن "الصقوا المسح بالرا‡س" مي شود. حال اگر دست را اندكي به سر بكشند، معناي الصاق امتثال مي شود. اين دقت را امام صادق(ع) به زراره ياد مي دهد.

 با پيشرفت علم تفسير مي بينيم كه دانشمندان در هر عصر به برداشتها و فهمهاي جديدي از آيات رسيده اند. روايات "بطون سبعه" هم شايد به همين مسأله اشاره داشته باشد. آيا مرز و پاياني براي دريافت پيامهاي جديد وجود دارد؟

 گرچه من روايات سبعه بطون رادر جاي معتبري نديدم ، اما علي القاعده درست است، چون گاهي اوقات از يك آيه چند پيام عرضي فهميده مي شود و گاهي هر پيام در طول خود پيام ديگري را مي رساند. حديثي از پيامبر اكرم(ص) است كه: "له نجوم و علي نجومه نجوم" (بحار،77/135) كه به همين اشاره مي كند كه قرآن عمقي دارد كه هر چه برويد، به قعر آن نمي رسيد. معناي اين روايت اين است كه مي شود برداشت هاي بي نهايتي از قرآن داشت. و چه بسا در عصر شكوفايي علم پس از ظهور امام زمان (عج)، برداشت هاي روشن تري از قرآن بشود. البته اين غلط است كه بگوييم با آمدن حضرت، غايه العلم نشان داده مي شود؛ چرا كه در آن صورت باب تحقيق بسته مي شود. من با اين فكر مبارزه مي كنم. اتفاقاً حضرت كه تشريف بياورند، ما را وا مي دارند به ادامه اين راه و كمك مي كنند؛ چرا كه قرآن درياي بي انتهاست.

 با توجه به اينكه جلد ششم "التمهيد" را به تفسير علمي و اعجاز قرآن اختصاص داديد، سوال اين است كه ما تا چه حدي مي توانيم به علوم تجربي تكيه كنيم و چه نوع از تفسير علمي را جايز و چه نوع را غير مجاز مي دانيد؟

 فهم كلام هر متكلمي مبتني بر ابزاري است و هر مخاطبي با يك رشته پيش فرض هايي بايد سراغ كلام برود. مثل اصاله الحقيقه و غيره. پاره اي پيش فرض ها نيز هست كه را‡ي را به قرآن تحميل مي كند. اين همان تفسير به را‡ي و خطاست. بحث اينجاست كه آيا از علم هم مي توان به عنوان ابزار فهم قرآن استفاده كرد يا نه؟ و اشكال اين است كه علم در حال تغيير است و پس از مدتي اشكال نظريات علمي آشكار مي شود. مثلا ما در نجف كه بوديم نظريه جاذبه كره زمين زير سوال رفت و تا ده سال اين بحث مطرح شده بود كه جاذبه در واقع فشار از بيرون است و نه كشش دروني زمين. ما به دانشمنداني كه به دستاوردهاي علمي مي رسند، نمي توانيم بگوييم از آن داده ها درفهم قرآن استفاده نكنيد. مثل دانشمندي كه "وجعلنا السماء سقفا محفوظا"، (انبياء،21/32) را جو زمين معنا مي كند كه از ورود اشعه ها و اشياي فضايي به سطح زمين جلوگيري مي كند. پس محل نزاع جايي است كه ما بخواهيم در فهم قرآن به دستاوردهاي علمي دانشمندان رجوع كنيم. در مجموع بايد گفت استفاده از فرآورده هاي علمي به عنوان ابزار درك مفاهيم قرآني براي خود صاحب نظران قهري است ،اما ديگران كه مي خواهند از اين نظريات استفاده كنند اولاً بايد اين نظريات به سرحدي كمال رسيده باشد و ثانياً با كلمه يحتمل درتفسير مطرح مي شود نه آنكه به طور جدي گفته شود معناي آيه همين است و لاغير.

 پس تفسير علمي اگر مستند و قطعي باشد، صحيح نيست؛ اما اگر احتمال باشد، مجاز است. اما آيا همين اشكال به ساير روشها و ابزارها مثل كلام و فلسفه وارد نيست؟ چرا كه تغيير وپيشرفت در علوم عقلي هم وجود دارد، اما تغييرات علوم تجربي در يكي دو قرن اخير بيشتر نمود داشته است.لذا تعارض قرآن با يافته هاي علمي را چگونه بايد توجيه كرد؟

 مفسر از علوم مختلف استفاده مي كند مثل تاريخ. مثلاً قرآن مسأله ذوالقرنين را مطرح مي كند. عده اي از ابزار تاريخي براي تفسير استفاده مي كنند و مي گويند اين شخصيت جهاني بايد در تاريخ ثبت شده باشد و كسي جز اسكندر مقدوني نمي تواند باشد؛ اما دلايلي هست كه ثابت مي كند او نمي تواند "عبدصالح خدا" باشد. اسكندر انساني شهوت ران و ستمگري بود كه تمام فرهنگ و علم و آداب ايران از بين برد و به بشريت خيانت كرد. فخر رازي به اين مسأله توجه نكرده و اسكندر را ذوالقرنين مي نامد. اخيراً هم آقاي ابوالكلام آزاد با تتبع در تورات و مطالعه تاريخ، ذوالقرنين را با كوروش تطبيق مي دهد. اما ما مي گوييم همين جا هم بايد گفت احتمال دارد كوروش باشد و چه بسا در آينده ، شخصيت ديگري پيدا شود. پس دانش عقلي و نقلي بشر اگر ابزار تفسير قرآن شود؛ بايد با كلم يحتمل همراه باشد.

 در مسائل عقلي كه برهان مسلم داريم و حتي ظواهر آيات را با آن تأويل مي كنيم، مثل "وجاءربك" به قطع تفسير مي كنيم حال اگر در مسائل تجربي هم به قطع برسيم تفسير بالحاظ اين قطع چگونه است؟ اشكالي ندارد. اگر به جايي رسيديم كه براي صدها سال قاطعيم و برهان داريم، اشكالي ندارد. ما مي خواهيم چيزي كه احتمال خطا دارد، به قرآن منتسب نشود و حداقل بايد گفت من طبق اين قاعده آيه را اين طور مي فهمم؛ اما در تعارض بين داده هاي قرآني و علوم بشري، دانشمندان غير مسلمان مشكلي ندارند، چون معتقدند قرآن با فرهنگ زمان خود داد و ستد كرده و سخن گفته است؛ ولي ما مسلمانان كه مي گوييم قرآن از فرهنگي كه غلط باشد، حتي به عنوان ابزار و پل استفاده نمي كند، بايد مسأله را جواب بدهيم.

 چه دليلي وجود دارد كه قرآن از فرهنگ معاصر و زمان خود متأثر نشده است؟

 قرآن ، كتاب هدايت و تربيت است. چنين كتابي وقتي مي خواهد نسل يا نسل هايي را تربيت كند، بايد دليل بياورد. اگر بگويد وفاي به عهد خوب است، بايد چند شاهد بياورد.

 فن قرآن خطابي است و بايد از قضاياي تلخ و شيرين انسان در طول تاريخ شاهد بياورد. شواهد قرآني هم بايد واقعي باشد نه تخيلي . از سوي ديگر استشهاد هاي قرآني اگر برگرفته از فرهنگ روز باشد، براي آيندگان نامفهوم خواهد بود. مثلاً در فرهنگ ما ايرانيها ضرب المثلي هست براي اين مطلب كه كار را بايد به موقع انجام داد، با تعبير: "نوشدارو پس از مرگ سهراب". اين ضرب المثل براي ايراني ها مفهوم است البته نه نوشدارو و نه سهراب هيچ كدام واقعي نيستند.اما هلندي ها از اين مثال چيزي نمي فهمند. پس چون قرآن براي هدايت همه اقوام آمده است، نمي تواند از فرهنگ يك قوم جاهل استفاده كند. مطلب ديگر اينكه استفاده از تخيل براي تربيت مردود است و حتي در كتابهاي دبستاني هم امروزه، ديگر از مسائل تخيلي استفاده نمي شود، چون وقتي بچه بزرگ شد، مي رسد به اينكه شما يك اصل تربيتي را برپايه يك تخيل گذاشته ايد، لذا هر چه ساخته ايد، فرو مي رود؛ زيرا مي فهمد كه شما بادروغ مي خواستيد مطلبي را ثابت كنيد. كليله و دمنه از همين روش استفاده كرده ولي سعدي هم كه كتابي تربيتي دارد، از حكايتهاي واقعي استفاده كرده است. چون سعدي مي داند اگر بخواهد معلم اخلاق باشد و اخلاق فاضله را در جامه ترويج كند بايد شواهد زنده و واقعي ارائه دهد. سعدي اين كار را از قرآن يادگرفته است. قرآن امكان ندارد براي هدايت اقوام گوناگون بشر از پندارهاي بي اساس فرهنگي جاهلي استفاده كند. ما در كتاب "شبهات وردود" اثبات كرديم كه تمام شواهد قرآني، واقعيت دارد. قرآن در جايي ديگر هم نازل مي شد، از فرهنگ آنجا متأثر نمي شد و همين پيام را القا مي كرد. قرآن از شواهدي استفاده كرده كه همه بشر قبول دارند. كلمه شترمخصوص عرب ها نيست يا اشجار و انهار و غيره، در كجاي دنيا وجود ندارد؟ در همه جاي دنيا تفريحگاه را همين چيزها مي دانند نه آنكه چون مردم عرب از سبزه زار محروم بودند، خدا در قرآن آورده باشد. يا كلمه حورالعين را كه سيه چشم معني كرده اند، اين كلمه را نفهميده اند، زيرا عين يعني درشت چشم، حور هم يعني كسي كه سفيدي چشم او درخشندگي دارد و بيمار نيست كه زردي و كدري داشته باشد. در همه جاي دنيا اين مفهوم، زيباست.

با لحاظ عدم تأثيرپذيري قرآن از فرهنگهاي زمانه، تعارض قرآن با داده هاي علمي در باور مسلمانان چگونه توجيه مي شود؟

 سيد قطب حرف خوبي در اين زمينه دارد و مي گويد قرآن مسائل علمي را مبهم مي گذرد؛ چرا كه قرآن از واقع اطلاع دارد، اما اگر تصريح كند، ممكن است دانشمندان آن روز كه به علم خود قطع دارند، باقرآن مخالفت كنند؛ لذا قرآن خود را درگير نمي كند و از وراي آن رد مي شود تادر طول تاريخ هرچه علم پيشرفت كند دانشمندان، قرآن را با نظيريات علمي در تعارض نبينند. مثلاً آيه و لبثوا في كهفهم ثلاث مئه سنين وازدادوا تسعاً (كهف، 18/25)را دائره المعارف بريتانيكا اشكال كرده به اينكه از زمان پادشاه زمان اصحاب كهف تاپادشاه بعدي كم تر از 200 سال فاصله است. اما قرآن مي گويد 309 سال. در حالي كه قرآن نقل قول مي كند و در پايان مي فرمايد: قل الله اعلم بمالبسوا. (كهف / 26) ابن عباس، مجاهد و قتاده مي گويند اين نقل قول است. از طرف ديگر اين قصه اصلاً به دقيانوس مربوط نمي شود؛زيرا دقيانوس150 سال قبل از بعثت بوده و مردم عصر نزول بايستي همه شنيده باشند، اما در تاريخ محمدبن اسحاق هست كه عده اي از قريش از احبار مدينه پرسيدند : "آيا مي شود چنين كسي ادعاي نبوت كند؟" گفتند سه سوال از او پرسيد. يكي از سه سئوال اين بود كه" واسئلوه عن الفتيه الذين ذهبوا في الدهر الاول" وقتي يهود مي گويد دهر الاول، يعني مسأله به قبل از تاريخ بني اسرائيل برمي گردد. پس يك مسأله يهوديه است نه مسيحيه. اين تعارضها و مخالفت ها ازاين قبيل است كه برداشتهاي ما با داده هاي علمي سازگاري ندارد نه با خود قرآن. مثال ديگر نظريه تكامل داروين است. دانشمندان همزمان داروين اشكالات عميقي به اين نظريه وارد كردند و در جهان علم مردود اعلام شده و ثابت نشده است. عجيب اين است كه نظريه تكامل هنوز در كشور هاي شرقي مطرح است! فلاسفه ما تكامل را از قديم در هر صنف مطرح كرده اند، اما تكامل از صنف به صنف را كسي قائل نشده است. در سير تبديل ميمون به انسان حلقه مفقوده اي وجود دارد كه جناب داروين هر چه كاوش كرد، نتوانست آن را پيداكند. مطلب دوم اينكه داروين مي گويد مامنكر خدا و خلقت او نيستيم و مسير خلقت را مي خواهد تشريح كند. او در مقدمه كتاب" "اصل الانواع" خود طي نامه اي به همكارش كه در آلمان است، مي نويسد: مؤمنان و ملحدان هر دو قائلند جهان آفرينش به يك نقطه اولي منتهي مي شود، اما اختلاف اينجاست كه آيا آن نقطه داراي عقل و شعور و حيات و علم بوده يانه؟" داروين اينجا قضاوت مي كند كه اگر آن نقطه، فاقد اين كمالات است، پس اين عقل و شعور و حيات و علم از كجا در جهان ايجادشده است؟ پس حق با مومنان است. اين استدلال علمي يك دانشمند است. داروين نمي خواهد منكر صانع و خالق شود، بلكه روش او فرق دارد. قرآن هم اين مسائل را مجمل مطرح كرده است و عده اي از دانشمندان مسلمان هم معتقدند نظريه داروين با قرآن سازگاري دارد. اين زبان جهاني قرآن خود يك جنبه اعجازي است كه با نظريه هاي علمي درگيرنمي شود، زيرا اين كار با هدف تربيتي قرآن ناسازگاري دارد.

آيامي شود اين طور نتيجه گرفت كه براي اثبات نظريه هاي علمي نبايد به قرآن استناد كرد؟ اگر اين سخن درست است، دراين صورت از داده هاي علمي به چه نحو مي توان در درك لطايف قرآن بهره برد؟

 قرآن اگر هم متعرض مسائل علمي هم باشد، مقصود كلام نبوده است بلكه تراوشي است. متكلم چون مهيمن به اسرار خلقت است ولو در بعد خاصي حرف مي زند، گاهي عباراتي در بين كلام دارد كه حاكي از علم سرشار اوست و فقط مخاطبان خاص و علما آن را مي فهمند.

 در فرهنگستان زبان مصر كه متصدي انتخاب واژه براي مفاهيم علمي است، مي خواستند براي عبارات كيهان شناسي و هوا فضا، واژه هايي پيشنهاد كنند؛ اما ديدند كلمه هاي قرآني كه براي ابرو باد و غيره به كاررفته، دقيق ترين الفاظي است كه مي تواند اسم علمي اين اشيا با لحاظ خصوصيت هاي آن باشد. علماي مصر كه كشورشان مهد فرهنگ و ادب عرب است، اين طور تحت تأثير اعجاز قرآن قرار گرفتند. دريافت اين ظرايف در گرو پيشرفت علم است و عظمت قرآن روز به روز بيشتر آشكار مي شود. البته خود قرآن جنبه اشارات علمي را به عنوان معجزه مطرح نكرده است، اما ما امروز به اين دليل رسيده ايم و مي توانيم اين بعد را به عنوان اعجاز قرآن به جهانيان معرفي كنيم. اين خدمت علم به قرآن است. اعجاز در اين بعد، يك وصف انتزاعي است. مثلا‡ حضرت امير(ع) در يكي از خطبه ها تصريح مي فرمايد: كه انسان با استخوان مي شنود.2 همين مسأله باعث شيعه شدن يك دانشمند فرانسوي در اوائل قرن بيستم شد، اما حضرت نمي خواستند اعجازآفريني كنند، بلكه به خا طر احاطه علمي شان در بين كلام، يك مسأله علمي را طرح مي كنند، برخلاف ديگران كه فكر مي كردند انسان با غضروف مي شنود.

 ظاهرا حضرت عالي درباره نسخ هم به نظريات جديدي رسيده ايد. لطفأ در اين باره توضيحاتي بفرماييد.

 مسأله نسخ از بدو نزول قرآن تاكنون مطرح بوده، اما در زمان معاصر، دستاويزي شده براي حمله به اين كتاب عزيز؛ لذا جامعه اسلامي و دانشمدان جهان اسلام و سنگرداران دفاع از حريم قرآن كه من به همه آنها خوش بين هستم، روي اين مسأله تجديد نظر كنند تا هيچ گونه سستي و تساهلي در حرفهاي گذشته براي رخنه و زير سؤال بردن قرآن، باقي نماند.

يكي از شبهاتي كه امروز به نسخ وارد مي كنند، اين است كه آيات منسوخ پس از جعل حكم و نسخ آن، امروزه چه كارايي دارد؟ و اشكال مهمتر اينكه از كجا معلوم مي شود كدام آيه ناسخ وآيه منسوخ است؟ چه كسي مي تواند اين مطلب را تشخيص بدهد؟ چه بسا آيه اي كه من تصور مي كنم منسوخ باشد، نسخ نشده است! پس از بروز اين مشكلات، دانشمندان مصري كتاب هاي قطوري نوشتند و شيوه آقاي خويي رحمه الله عليه را پيش گرفتند كه اساسأ منكر نسخ در قرآن هستند. بنده همان وقت كه در نجف بودم، رساله نسخ را نوشتم و معتقد بودم دائره نسخ به اين وسعتي كه بعضي مي گويند، نيست. بعضي تعداد آيات منسوخ را تا 260 آيه مي دانند. ما مي گفتيم آيات منسوخ با مكر راتش بيش از 20 آيه نمي شود. در جلد اول "التمهيد" هم همين مقدار چاپ شد. اما استاد ما آقاي خوئي به كلي منكر نسخ بود و حتي آيه اي كه ما براي نقض مطلب عرض مي كرديم ايشان نپذيرفت. البته ما آن موقع قانع نشديم، ولي به مرور زمان فهميديم كه حق با استاد بوده است.

پس منظور از ناسخ و منسوخ در روايات چيست؟

 اينكه در روايات از ناسخ و منسوخ سخن به ميان آمده، منظور تخصيص و تقييد است كه فقيه بايد آيات و مطلقات را به آنها اخذ كند نه آنكه آيه اي كارايي خود را از دست داده باشد مثل آيه: و المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء كه مطلق است اما به رجعيات اختصاص دارد؛ لذا شما يك آيه مثال بزنيد كه بي فايده و بي اثر باشد.

 ما وقتي با استاد بحث مي كرديم آيه والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجاً وصيه لازواجهم متاعاً الي الحول غير اخراج (بقره/ 240) را مي خوانديم كه اجماع فقها كمك كرده تا با دسته اي از آيات، نسخ شود. يعني دليل محكمي وجود ندارد كه آيه اي آن را نسخ كرده باشد. فقها مي گويند اين آيه درباره زنهايي است كه شوهرشان فوت مي كنند. زمان جاهليت،عده وفات، يك سال بود كه امروزه به نام حداد، شناخته مي شود. يعني زن شوهر مرده يك سال از زيور آلات استفاده نمي كرد و مجالس عروسي نمي رفت.

 هنوز هم اين كار بين عرب مرسوم است. فقها مي گفتند اين آيه اشاره به حداد جاهليت بوده و بعد با آيه : ولهن الربع (نساء، 4/ 12) نسخ شده كه مقدار ميراث و زمان عده را اربعه اشهر و عشر (بقره/ 234) مشخص كرده است. آقاي خوئي مي فرمود آيات عده و ارث با اين آيه منافاتي ندارد، چون شرط نسخ آن است كه بين ناسخ و منسوخ، تهافت باشد. اصلاً علت اينكه آقاي خوئي مخالف نسخ بود، اين است كه خود قرآن اختلاف بين آيات را نفي مي كند، آن وقت شما مي خواهيد از اختلاف به نسخ پي ببريد! من عرض كردم آن دو روايتي كه در تفسير عياشي است و آيه را مربوط به حداد مي داند چه گونه است؟ آقاي خوئي فرمود: سند ندارد. البته تفسير عياشي، تفسير خوبي است. گفتم اجماع فقها را چه مي گوئيد كه در طول تاريخ فقه، كسي دو حق براي زن قائل نيست؟ ايشان فرمود: من قائل مي شوم و مي گويم مستحب است يك زن شوهر مرده را تا يك سال از خانه بيرون نكنند و اين منافاتي با پرداخت ارث ندارد.

 ايشان شاهد هم مي آورد به اينكه اگر آيه به حداد و عده مربوط مي شد، نمي فرمود: اگر خارج شدند. پس اين يك تكليف ارفاقي بوده نه الزامي. بعدها كه ماروي اين آيه فكر كرديم، ديديم آيه مربوط به اشخاصي است كه در سنين بالا ازدواج مجدد مي كنند و معمولاً اين زنها اولاد ندارند؛ چرا كه اگر اولاد داشته باشند، كسي آنها را از خانه اخراج نمي كند.

 اين آيه توصيه مي كند كه اين زن ها را از خانه اخراج نكنيد، مگر آنكه خودشان بروند. بنابراين مفهوم آيه خيلي ساده و سهل شد و فهميديم حق با استادمان بوده است.

نظر شما درباره آيه نجوي چيست؟

آقاي خوئي اين آيه را به عنوان نسخ ظاهري مي پذيرفت نه نسخ اصطلاحي. يعني حكم اولي به ظاهر اطلاق، تداوم داشت اما آيه ناسخ بنابر "تأخير بيان الي وقت الحاجه" اعلام مي كند كه اين حكم تا اين زمان كارايي داشت. اما آيا حكم آيه نجوا حكومتي است يا شرعي؟ حكم حكومتي براي شرايط خاص، شخص خاص و زمان خاص، تشريع مي شود و قانون شريعت نيست كه تغيير نكند. سيد قطب در اينجا حرف خوبي دارد و آن اين كه آيه نجوي مي خواسته صحنه اي ايجاد كند براي القاي يك پيام و وقتي اين پيام رسانده شد، پرده برچيده مي شود. عربهاي آن زمان به خاطر اخلاق خوب پيامبر، قبل از بعثت با ايشان مثل يك انسان معمولي تحدث داشتند و مي خواستند زمان زعامت ايشان در مدينه هم اين روش را ادامه دهند؛ اما با توجه به مسئوليت سنگين پيامبر ديگر امكان ندارد آحاد مردم به صورت انفرادي باپيامبر به صحبت بنشينند. اين آيه نازل شد و با اين پيام صحنه اي ايجاد كرد كه عربها آن را گرفتند و مزاحم نشدند نه آنكه از دادن صدقه بخل كنند. حكم اين آيه حكومتي بود و به شرايط خاصي مرتبط مي شد. پس ربطي به ناسخ و منسوخ ندارد و پيام آيه همچنان جاويد است. فرض كنيد ما با رهبر انقلاب سابقه دوستي داشتيم، حالا اگر هر دقيقه بخواهيم وقتشان را بگيريم، صحيح نيست.

در اين آيه پرداخت صدقه واجب شده و بعد وجوب برداشته شده است. آيا اين نسخ نيست؟

 اين صدقه، كنايه است. پيام آيه اين است كه نبايد براي امور ساده مزاحم پيامبر شد. عربها اين پيام را گرفتند و مؤدب به آداب الهي شدند. و ديگر لازم نيست براي حرفهاي مهم و ارزشمند هم پول بدهند، زيرا تكلف است. اشكال اينجاست كه آيه اي در قرآن باشد و به آن عمل نشود، در حالي كه اين آيه، همزمان رسول الله و هم الان عمل مي شود و مي گويد مزاحم اولي الامرتان نشويد.

از بيان آقاي خوئي اين طور برداشت مي شود كه طلب امر، شدت و مراتبي دارد. در اين آيه مي شود گفت ابتدا شدت طلبي در حد وجوب بوده و بعد از شدت آن كاسته شده و در حد استحباب است. پس اگر پيامبر (ص) زنده بودند، الان هم براي صحبت با ايشان صدقه دادن مستحب بود؟

 اين طور نيست، آيه مي خواست به عربها بفهماند حرفتان بايد ارزش پرداخت پول داشته باشد، يعني اگر حرفتان ارزش داشت، سراغ پيامبر برويد.

 يكي ديگر از آيات مورد مناقشه درنسخ، بحث رجم و جلد است. نظر حضرت عالي چيست؟

گفته شده آيه والاتي يأتين الفاحشه من نسائكم (نساء/15) و والذان ياتيانها منكم فآذوهما فان تابا و ا‡صلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان تواباً رحيما (نساء/ 26) حكم اوليه اسلام بوده كه اگر زنها مرتكب فحشا شدند چهار تا شاهد بگيريد و بعد اينها را در خانه زنداني كنيد تابميرند يا خدا حكم ديگري بياورد. همچنين اگر مردها مرتكب فحشا شوند سرزنش كنيد، سيلي بزنيد كه ديگر از اين كارها نكنند! اين حكم اوليه بعد با حكم جلد و رجم نسخ شد. اين نظريه اكثر فقهاست، اما آقاي خوئي مي فرمود آيه دارد: اويجعل الله لهن سبيلا (نساء/15) معناي سبيل اين است كه راه خلاصي بدهد. شما مي گوييد اين راه خلاص كه خدا وعده داده، رجم و جلد است!

 ابومسلم اصفهاني "الاتي" را براي مساحقه "والذان" را براي لواط مي گيرد و به نحوي نسخ را از بين مي برد؛ولي ما در بحث اخير نسخ نوشتيم كه نه حرف ابومسلم صحيح است نه علماي سلف. اين دو آيه چيز ديگري را نشان مي دهد. قديم كه مردم طايفه اي زندگي مي كردند، لازم بود كه سرپرست خانواده از افراد فاميل مواظبت كند كه منحرف نشوند.

 آيه اول به دختران خانواده مربوط مي شود، چون فاحشه اساساً به معناي زنا نيست. فاحشه يعني گناه جمعي مثل غيبت، ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه كه وقتي كسي با غيبت گناهي مي كند، حريم آن گناه شكسته و علني مي شود. هر گناهي كه از "اثم" درآمد و جمعي شد، "فاحشه" مي شود. اين آيه مي گويد اگر دختران شما تعهد اخلاقي ندارند و چهار نفر از بستگان ديدند كه شئون اخلاقي را بيرون از منزل رعايت نمي كنند. جلوي اينها را بگيريد و در خانه زنداني كنيد. آيه دوم هم مي گويد اگر دو نفر از جوانهايتان چه دختر و چه پسر (از باب تغليب) باهم روابط مشكوكي دارند، مواظبشان باشيد. پس موضوع اين، آيات آموزش تربيت خانوادگي است، معناي مقبولي هم دارد و نسخ هم نشده است.


منبع

magiran.com > روزنامه اطلاعات > شماره 23607 2/2/85 > صفحه 6 (معارف) > متن

magiran.com > روزنامه اطلاعات > شماره 23613 9/2/85 > صفحه 6 (معارف) > متن