طرطوشي ويژگي هاي همنشينان حاكمان را چنين بر مي شمرد:

1.           اهل عقل و ادب 2. صاحب راي 3. داراي تجارب فراوان[1] و وظيفه ي اطرافيان آن است كه اگر مخدوم { سرور } خود را در اشتباه ديدند، وي را به شيوه اي نيكو از فساد آن آگاه سازند.[2]

و در قابوس نامه مي خوانيم:  « ... چون كسي را شغلي دهي نيك بنگر، شغل به سزاوار مرد ده » [3]

پيامد توجه به حضور افراد فرهيخته در كنار پادشاهان، مذمت مستبد رأي بودن حاكم است كه سرانجام كارش جز پشيماني چيز ديگري نخواهد بود.[4]

اين موضوع، در وهله ي اول بيانگر توجه عميق متفكران مزبور به نحوه ي چينش هيأت حاكمه است كه در صورت عدم رعايت آن، حكومت و جامعه به فساد و تباهي  كشيده مي شود. نظاير اين ويژگي ها در متون فرهنگي ما بسيار زياد مي باشد. دسته اي ديگر از نظريه پردازان متوجه ويژگي هاي اخلاقي و تربيتي شخص حاكم شده اند. و اصولا علت نگارش بسياري از متون سياسي و اخلاقي در همين راستا قابل تبيين است. اهميت اين مساله تا بدان جا بوده است كه ماوردي مي نويسد: « بعيد ان يحدث الصلاح عمن ليس فيه الصلاح »[5]

 



[1]  سميح دغيم: 2000، موسوعة مصطلحات العلوم الاجتماعية و السياسية في الفكر العربي و الاسلامي، مكتبة لبنان ، ص 342. او به نقل از: ابو بكر طرطوشي: سراج الملوك، ( تحقيق ) جعفر البياتي، منشورات الريس، بيروت ج 1، ص 228. / مقايسه شود با: خواجه نظام الملك: 1364، سياستنامه، ص 7. /

[2]  ( ترجمه ) نصر الله بن محمد بن عبد الحميد منشي ) : 1383، كليله و دمنه، ( با مقدمه و حواشي و تعليقات ) منوچهر دانش پژوه، تهران ( چاپ سوم )، انتشارات هيرمند، ص 141.

[3] عنصر المعالي كيكاووس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير بن زيار: 1380. قابوس نامه، ( به اهتمام و تصحيح ) غلامحسين يوسفي، تهران ( چاپ يازدهم ) شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 230.

[4]  همان منبع، ص 39. عبارت وي چنين است: « پس به دانش خويش غره مشو، اگر چه دانا باشي. چون شغليت پيش آيد هر چند تو را كفايت گزاردن آن باشد، پسند راي { مستبد راي } خويش مباش كه مرد پسند راي خويش هميشه پشيمان بود و از مشورت كردن با پيران عار مدار، و با عاقلان و دوستان مشفق مشورت كن. ... » و در باب محاسن مشورت مي نويسد: « و بدانكه راي دو كس نه چون راي يك كس باشد، چه يك چشم آن نتواند ديد كه دو چشم بيند، و يك دست آن نتواند برداشت كه دو دست بردارد. » ( همان منبع، ص 40 )

[5]  محمد العربي الخطابي: 1988، موسوعة التراث الفكري العربي الاسلامي ، ج 1، ص 269.