باسمه تعالي شانه

 

پرسشي از مقدمه ي ابن خلدون

كاميار صداقت ثمرحسيني

 

اشاره:

اين نوشتار برگرفته از پاسخ اينجانب به يكي از پرسش هاي امتحاني در دوران تحصيل ( 1381 شمسي ) در رشته ي انديشه ي سياسي مي باشد.  برغم آنكه اكنون ( سال 1385 شمسي ) برخي از موارد اين نوشتار را نمي پذيرم، با اين حال طرح آن را خالي از فايده ندانستم.

با توجه به نوع نوشتار كه بر گرفته از پاسخ به يك پرسش امتحاني است ، نيازي به ذكر منابع مورد نظر ديده نشد، ضمن آنكه پيش فرض مطالعه ي اين نوشتار، آشنايي با كليت نظام فكري ابن خلدون مي باشد.

 

                                       *****************************

 

از دير باز حكماي اسلامي، در تعريف و تحليل علم ، با نظمي منطقي به ترتيب به: 1. موضوع علم، 2. مسائل و 3. مبادي و اصول كلي حاكم بر آن توجه نموده اند. مي دانيم كه امتياز علوم به امتياز موضوعات است و هر چه موضوع علوم عميق تر و اساسي تر باشد، به همان ميزان پختگي و اصالت علم بيشتر خواهد بود.

سراسر مقدمه ي علم عمران ابن خلدون صحبت از وجود است. تصور مي نمايم كه راه شناخت موضوع علم عمران، به وسيله ي مفهوم فوق ميسر گردد. آن گونه كه حكماي اسلامي نظير ابن سينا و ملاصدرا بيان داشته اند، وجود ( وجود من حيث هو وجود ) در حكمت و علم اعلي و در علوم طبيعي ( از آن جهت كه معروض حركت و سكون است، ) موضوع علم مي باشد. ما در مطالعه ي علم عمران با هر دو سطح وجود سر و كار داريم. قوانين آن به دور از حركت و سكون و به نوعي هستي شناسي است، بر خلاف مصاديق وجودي اش نظير دولت و شهر و باديه، كه در معرض كون و فساد و سكون و حركت اند. بنابراين علم عمران مبتني بر تفلسفي تركيبي از فلسفه و علوم طبيعي ( به اين معنا ) است.

آيا علم عمران را مي توانيم علمي بدانيم كه در آن از اوصاف و عوارض ذاتيه وجود بحث مي شود؟ گويي در تفكر خلدوني همواره موضوع وجود ( در برابر عدم ) در دو سطح مصاديق  [1]و مباني هستي [۲]در كانون توجه قرار دارد. مگر نه در اين است كه در منظومه ي فكري ابن خلدون، مصاديق اگر چه مي ميرند، ولي مباني هستي همچنان پا بر جا و استوار ـ چون سنتي الهي ـ به آفرينش و تفسير هستي مي پردازند؟

ابن خلدون توامان در دو حوزه ي فكري زندگي مي نمايد. او با چيره دستي تمام، در لا به لاي صفحات مقدمه، در حال مطالعه ي وجود در زمان [ ۳] و بر زمان[4]  است. در تفكر قياسي وي، حل مشكلات انسان ها در گرو درك وجود خارج از زمان و مكان است و آن تنها توسط قوانيني عام امكان پذير است. چرا كه قوانيني كه در سراسر تاريخ بشري شموليت نداشته باشند و منحصر به محدوده هاي مكاني / زماني گردند، فاقد قدرت تحليل حوادث و اثرگذاري بر آن مي باشند. يادمان باشد كه فلسفه ي تاريخ به گذشته اختصاص ندارد، بلكه در درجه ي اولي ناظر به آينده است و پيش شرط آن به كارگيري قوانيني چنين خواهد بود.

اشتباه كردند و با اشتباه فاحشي كه مرتكب شده بودند، ديگران را نيز به اشتباه افكندند. آنانكه به مصاديق نظريه ي ابن خلدون پرداختند، وي را جامعه شناسي بزرگ، و آنانكه در مبادي وي غوطه ور شدند، او را فيلسوفي سترگ يافتند. دسته ي اول از انديشه ي ابن خلدون، به تحليل ظهور و سقوط مصاديقي نظير دولت / شهر / باديه و ... [5] و دسته ي دوم به مطالعه ي منظومه ي وجودي وي پرداختند، آنجا كه خارج از دغدغه ي زمان و مكان و ناظر به علل و اسباب هستي است و آنجا كه صحبت از آفرينش است و نه زوال. عصر انحطاط ، عصر نيست انگاري است ولي ابن خلدون متوجه وجود است. مفهومي كه هيچگاه در اثرش  [ ۶]  تسليم « نيست انگاري » نشده و از صحنه محو نمي گردد. او در عصر انحطاط است، ولي در انحطاط نيست. مصاديق محصور در زمان گرديده و بدين سان با گذشت زمان، زندگي خود را نموده و از بين مي روند. ولي مباني، خارج از زمان ، و مفسر آن و به دور از نيستي و تباهي اند.

ابن خلدون، نه متعلق به ديدگاه اول، و نه متعلق به ديدگاه ثاني است. اين كه آيا ابن خلدون را فيلسوفي بدانيم كه دستي در تاريخ و جامعه شناسي دارد و يا بالعكس، شايد نتواند به درستي بيانگر موضوع علم عمران باشد. دغدغه ي او دغدغه ي وجود است. گاه به تحليل آن در مصاديق و گاه در مباني مي پردازد. مساله اي كه از رموز پيچيده ي مقدمه ي اوست.

اما اگر به عوارض ذاتي علم عمران بپردازيم، اساسي ترين آنها را در چه مي يابيم؟ آيا تحول در ذات اين وجود است تا به دنبال تكيه گاه ثبات باشيم و بدينسان، نظريه ي وي را در مساله ي تحول و ثبات بدانيم؟  ( و يا از منظري ديگر ) آيا توجه وي به كثرت مصاديق وجود   [7] است كه در نقطه ي اوج خود، يعني خلافت، به وحدت ( دين ) [8] رسيده تا بدينسان، مصاديق وجود در نزديك ترين معنا به ذات خود قرار گيرند؟ شايد از اين زاويه بتوان محور نظريه ي ابن خلدون را در حركت مدور كثرت به وحدت ( وجود ) و وحدت به كثرت ( عدم ) تعبير نمود و يا با عنايت به تفلسف ايجابي ابن خلدون، آنرا سير مدور كثرت و وحدت در هستي ( به وجه عام ) و در حيات سياسي / اجتماعي انسان ( به وجه خاص ) نام نهاد.

يا آنكه مهم ترين مساله ي ابن خلدون در نوعي تضاد وجودي در مصاديق و مباني ( قوانين عام هستي ) جلوه گر مي گردد؟ هر گاه مصاديق به اوج وجودي خود نائل گردند، مبادي به صورتي بالقوه شرايط عدم آنها را به وجود مي آورند و هر گاه مصاديق به نيستي و زوال در آيند، مباني به وجود آنها همت گمارند. شايد از همين روست كه برخي ، ابن خلدون را از جبرگرايان روزگار خويش شمرده اند. اگر چنين است، پس توصيه ي او به قيام و عدم قيام سياسي اشخاص از چه روست؟ آيا در قالب پرسشي روشي  [9]ديدگاه ابن خلدون به وجود، ساختاري بوده است تا منكر فاعليت انسان و اراده و اختيار وي در زندگي گردد، و يا آنكه اصولا ساخت و كنش را توامان با يكديگر تحليل مي نمود؟ پس در حيات سياسي انسان، آيا اسناد عمل سياسي، به ساختار است؟ يا به اراده ي انساني ؟ و يا به هر دو؟

و اما در خصوص مبادي، شايد اساسي ترين اصل حاكم بر تفكر خلدوني، قاعده ي عدم تعارض عقل و نقل با يكديگر باشد. آيا مي توان اين قاعده را به عنوان زير بناي علم عمران ابن خلدون دانست، آنگاه كه اين دو عنصر به يكديگر پيوسته، و تشكيل خلافت مي دهند، اين حركت بسي پر مفهوم مي گردد. شايد بر اساس اين اصل از مبادي علم عمران، مفهوم ثبات هم در ذات تحول معنا پذيرد. آنگاه كه تحول پر مفهوم گردد و آن زماني است كه منشاء حيات سياسي انسان ها، بر پايه ي شرع ( نقل ) و عقل قرار گيرد.

مقدمه همچون منظومه ي حيدر بابا ، اثر مرحوم شهريار تبريزي، سراسر يادآور گذر و حركت زمان است.  [10] آنها مي آيند و مي روند و ابن خلدون را در معماي انديشه ي خويش فرو مي برند. او اين رفت و آمدها را در ذات مصاديق وجود و نه به عنوان امري عارضي مي بابد. اين نكته اي مهم در تفكر خلدوني است. تا آنجا كه سقوط دولت ها را ، اگر چه به تاخير افتند، حتمي مي داند. اين ديدگاه نيز تحت تاثير انديشه ي وجود ابن خلدون قرار دارد. كه در تحليل آن با زمان قرار گرفته و موجد سلسله مباحث ديگري مي گردد. انشاء الله در آينده بتوانم با كسب توفيق الهي، مباحث فوق را مورد تحليل و بررسي بيشتري قرار دهم. و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.

تهران ـ 1381 هجري شمسي


 [1] دولت، شهر، باديه و ..

 [2] قوانين عام حاكم بر هستي

 [3] مصاديق

[4]  مبادي

 [5]  و شايد با توجه بيشتري به زوال و تباهي آنها

 [6]  كه البته خالي از ضعف و خلل در تبيين و تحليل هم نيست،

 [7]   عصبيت ها در انديشه ي ابن خلدون.

 [8]  در نظريات مربوط به خلافت، دين به عنوان عاملي وحدت بخش مطرح مي باشد.

 [9] روش در مفهوم امروزين آن.

 [10] در مصاديق وجودي نظير دولت ها