ابن خلدون و منطق ارسطويي
نويسنده: علي الوردي(1)
مترجم: كاميار صداقت ثمرحسيني
منبع: باشگاه انديشه 10/3/85
مقدمه:
اين خلدون چهار سال پس از وفات ابن تيميه ديده به جهان گشود.(2) در «مقدمه»ي او به آراي بسياري از ابن تيميه و غزالي در زمينهي نقد عقل و منطق برخورد مينماييم كه گاهي اين نظريات با واژگان مشابهي با آثار ابن تيميه و غزالي و گاه با واژگاني متفاوت- با رعايت معنا- بيان شده است.
لازم به ذكر است كه ابن خلدون در ارائه نظريات خويش را به درستي مشخص نميكند تا خواننده به راحتي آنرا در يابد. لذا نقد منطقي او در لابهلاي مقدمه پراكنده است. امري كه منجر به ناتواني خواننده از پيگيري و ارتباط آن در مجموعه روشن ميگردد. ضمن آنكه اصولاً شيوهي نگارش ابن خلدون، شيوهاي هماهنگ و مكمل هم نميباشد.
به نظر ميرسد كه خوي سياسي مشهور ابن خلدون منجر به نوعي رازداري و ابهام در بيان نظريات وي گرديده است. گويي او نگران برانگيختن كساني است كه از آراي او به خشم در ميآيند. لذا ابن خلدون گاه از مسئلهاي طفره رفته و مطلب را به درازا ميكشاند و گاه آنرا با توجه خاصي بررسي ميكند. اعتراف ميكنم كه متوجه مراد ابن خلدون نشدم تا آنكه بارها مقدمه را به دقت خواندم و در هر بار مطالعهي مقدمه، جنبهاي جديد از آراي ابن خلدون بر من آشكار گرديد. و چه بسا كه تا اين زمان نيز ار فهم حقيقي ابن خلدون فاصله داشته باشم.
ابن خلدون و مبدأ سببيت:
دكتر «جميل صليبا» و «كامل عياد» معتقدند كه ابن خلدون در زمينهي مبدأ سببيت موافق با ديدگاه غزالي نميباشد. دلايل ايشان به دو عبارت از مقدمه باز ميگردد:
1. طبيعت، در افعال خود نزديكترين طرق را فرو نميگذارد تا طريق دشوارتر و دورتر را بپيمايد.
2. و روش پيامبران عليهم الصلاه و السلام در دعوت مردم به سوي خدا نيز بر همين اصل متكي است كه دعوت ايشان به پشتيباني عشاير و عصبيتها پيش ميرود. با آنكه اگر خدا بخواهد آنها به وسيلهي همهي جهان هستي تأييد ميشوند. اما خداوند بيگمان امور را بر همان مستقر عادت جريان ميدهد.(3)
به نظر من اين دو عبارت و خصوصاً دومين عبارت، بيشتر در تأييد نظر غزالي در زمينهي سببيت ميباشد. چنانكه در فصل پيش مشاهده نموديم غرالي سببيت را نه قانوني طبيعي و قطعي، بلكه آنرا سنتي از جانب خداوند ميداند كه در هستي جريان دارد و او قادر بر خرق عادت است. عبارت دوم ابن خلدون كه بيان ميدارد: «ليكن خدا بيگمان امور را بر همان مستقر عادت جريان ميدهد.» مطابق نظرغزالي است. ضمن آنكه ابن خلدون در زمينهي معجزات، كرامات و خوارق سحر دقيقاً همانند غزالي معتقد به خرق در مبدأ سببيت است.
دكتر«طه حسين» نظر نزديكي به ديدگاه دكتر «صليبا»و «عيار» داشته و تأكيد ميكند كه مبدأ سببيت يكي از سه پايهاي است كه نظريهي اجتماعي ابن خلدون بر آن قرار گرفته و دربارهي ابن خلدون مينويسد: «او به مانند كورنو باور نداشت كه سبب در ذات خود از نتايج تصادف – يعني اثر برخورد تصادفي دو دسته از اسباب- باشد. چيزي كه با فلسفه عقلي در تناقض است.»(4)
«طه حسين» معتقد بود كه ابن خلدون به مبدأ سببيت آنگونه كه در فلسفهي عقل مطرح است و نه مانند ديدگاه معارضان فلسفهي عقلي چون غزالي، هيوم و كرونو، باور داشت. هر چند كه خود طه حسين نيز معترف بود كه ابن خلدون در مبدأ سببيت قايل به وجود برخي استثنائات نظير آنچه در زمينهي معجزات و كرامات و سحريات روي ميدهد، ميباشد،(5) براستي نميدانم كه چگونه طه حسين قادر به جمع اين دو سخن با يكديگر شده است؟ اينكه از سويي ابن خلدون قايل به استثنائات خارق عادت بوده و در سوي ديگر از طريق مبدأ سببيت به فلسفهي عقلي ايمان داشته باشد.
در هر حال ميتوانيم به شكلي روشن نظر ابن خلدون پيرامون مبدأ سببيت را با توجه به فصلي كه او در زمينهي كلام نگاشته است، بيان نماييم آنجا كه مينويسد:
«كليه حادثات در عالم هستي- خواه از ذوات يا از افعال بشري يا حيواني- ناگزير از اسباب و عللي مقدم بر خويش هستند كه به سبب آنها در مستقر عادت پديد آمده و هستي آنها بدان كامل ميگردد... و وجه تأثير اين اسباب در بسياري از مسببهاي آنها نامعلوم است. زيرا شناختن آن اسباب متوقف بر عادت و همراهي آنها با يكديگر از راه استناد به ظاهر است و حقيقت تأثير و كيفيت آن مجهول است. «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا». لذا به ما امر شده كه از آن چشم پوشيده و به الله- خالق همهي اسباب- توجه نماييم.»(6)
در اين عبارات تأثير غزالي بر ابن خلدون به روشني پيداست و حتي ميتوان گفت كه ابن خلدون از جهت تأكيد بر ناتواني عقل بشري در فهم كيفيت تأثير اسباب در ايجاد حوادث، فراتر از غزالي قرار دارد. از اين رو ابن خلدون به گرايش علمي معاصر نزديك ميشود. او همچون غزالي معتقد بود كه ما مبدأ سببيت را از طريق عادت در مييابيم اما به اين امر نيز اشاره كرد كه اين عادت مصون از اشتباه نيست. زيرا علم ما به اسباب محدود بوده و از اين رو لازم است تا با قطع نظر از آن، متوجه «الله» آفرينندهي اسباب باشيم.
ابن خلدون و مبدأ عقلانيت
به نظر ميرسد كه ديدگاه غزالي در زمينهي مبدأ عقلانيت بيش از مبدأ سببيت بر ابن خلدون تأثير گذار بوده باشد. ابن خلدون مانند غزالي معتقد بود كه عقل بشري محدود بوده و ناتوان از درك حقايق هستي، جز در چهارچوبي مشخص كه قادر به خروج از آن نيست، ميباشد. اين نظر در مقدمه به صورتي پراكنده و در مواضع مختلفي آورده شده است. او در يكي از اين مواضع ميآورد:
«اين پندار را به خود راه مده كه انديشهي تو قادر به احاطه بر كائنات و اسباب آن و نيز آگاهي بر تفصيل تمامي وجود، باشد كه اين امر گماني ابلهانه است. بايد توجه داشت كه وجود در نزد هر ادراك كنندهاي در اولين نظرمنحصر به دريافتهاي مشاعر خويش است كه از آن تجاوز نمينمايد و در صورتي كه واقعيت امر بر خلاف آن بوده و حق ماوراي آن است.»(7)
شكي نيست كه ابن خلدون اين نظر را از غزالي اخذ نموده باشد. چرا كه ما شباهتي عجيب ميان عبارات غزالي و ابن خلدون به خصوص در تشبيه عقل به ترازو مييابيم. با ترازوي زرگري نميتوان كوه را وزن نمود و در فصل گذشته بيان داشتيم كه چگونه منطق را ترازو و محك و معيار ناميده بود.
اما ابن خلدون در نقد عقل بسيار فراتر از غزالي رفته است. چنانكه ديديم غزالي معتقد بود كه عقل عاجز از فهم امور الهي است. اما ابن خلدون معتقد است كه عقل علاوه بر امور الهي، ناتوان از درك امور اجتماعي است. غزالي بيان مينمود كه افرادي كه صرفاً به علوم عقلي ميپردازند، هر چه در علوم الهي عميقتر گردند، بصيرتشان در آن زمينه كمتر ميگردد. در حالي كه ابن خلدون معتقد است علاوه بر آن، از بينش ايشان از درك سياست و ديگر امور جامعه كاسته ميشود.
ابن خلدون فصلي در مقدمه تحت عنوان «در اينكه دانشمندان دورترين افراد نسبت به سياست و روشهاي آن ميباشند»(8) نگاشته است. مراد وي از «دانشمندان» كساني است كه از قياس منطقي تبعيت مينمايند او دربارهي ايشان ميگويد كه آنها در زندگي خويش عادت كردهاند كه در معاني، دقيق گرديده، معاني را در ذهن خويش از محسوسات جدا ساخته و به صورت امور كلي عمومي تجريد مينمايند تا بر آنها حكم كلي كنند و در جهت تطبيق كليات عام فوق بر سياست و ديگر شؤون جامعه كوشش مينمايند... و از اينرو در سياست بسيار ناكام ميباشند.
سياست در نظر ابن خلدون محقق را به مراعات احوال عمران- چنان كه در عالم خارج يافت ميشود- نيازمند ميگرداند. بسيار اتفاق ميافتد كه كليات عام عقلي مخالف با امور جزئي موجود در عالم خارج باشد. بدينسان فردي عامي و با طبع سليم و هوش متوسط، در سياست موفقتر از يك منطقدان است. چه آانكه او با فطرت حسي خود به امور نگريسته و حكم را به قياس يا تعميم مبتني نميكند. در اين حال مانند شناگري است كه در هنگام موج دريا از خشكي فاصله نميگيرد. ابن خلدون در پايان مينويسد: «و از اينجا آشكار ميشود كه صناعت منطق از اشتباه مصون نيست. زيرا در آن انتزاع بسيار و به محسوس توجه نميشود....»(9)
ابن خلدون نظر خويش را به روشني بيشتري در پايان فصل ديگري از مقدمه تحت عنوان «ابطال فلسفه و تباهي مقلدان آن» بيان داشته است. او در آنجا اشاره دارد كه چگونه منطقي كه فلاسفه ا زآن تبعيت مينمايند، از دو جهت ناتوان و سست است: يكي از زاويهي الهيات- چنانكه پيشتر بدان اشاره نموديم- و ديگري از زاويهي موجودات جسماني كه فلاسفه آن را علم طبيعي نام نهادهاند. وجه ناتواني منطق از اين زاويه در اين است كه نتايج ذهني برآمده از تعاريف و قياس، غير يقيني بوده و مطابق با واقعيت خارجي نميباشند. «مگر در مواردي كه حس بر آن گواه باشد كه در اين صورت دليل همان گواهي حس و نه براهين (قياسي) فوق خواهد بود. پس يقيني كه ايشان در براهين فوق به دنبال آنند، كجاست؟»(10)
از اينجا آشكار ميشود كه ابن خلدون انديشهي غزالي را گسترش داده و بر مشربي قرار گرفته كه چه بسا غزالي هم با آن موافق نباشد. زيرا غزالي شناخت حسي را معتبر نميداند و همگام با فلاسفهي پيشين، آن را كم اهميت تلقي و تخطئه ميكند. حتي ميتوان گفت كه غزالي قايل به دو نوع منطق يا ميزان در انديشه گرديده است: يكي از آنها «منطق ارسطويي» است كه در همه علوم- جز الهيات- معتبر است. و ديگري «منطق كشفي» است كه در مسايل مربوط به الهيات مطرح ميباشد. در حالي كه ابن خلدون به اين دو منطق، منطق ديگري را تحت عنوان منطق حسي افزود. منطقي كه از ديد او در فهم امور اجتماعي معتبر است.
گويا غزالي ميخواست تا امور اجتماعي به مانند علوم طبيعي، تابع منطق ارسطويي باشد. حال آنكه ابن خلدون بيان ميكند كه اگر چه علومي چون علم هندسه، حساب و نظاير آن متأثر از منطق ارسطويي ميباشند، اما شناخت جامعه تابع منطق فوق نيست. در نظر او شناخت اجتماعي لزوماً برگرفته از محسوسات است و در صورت افزايش «انتزاع» و فاصله از محسوس، گريزي از عواقب منفي آن نيست. در نگاه ابن خلدون در قبال فهم امور اجتماعي حس بسيار مناسبتر از قياس منطقي و تجريد عقلي است و از اينرو، ابن خلدون به وجود سه نوع منطق معتقد است:
1. منطق كشفي كه مناسب مباحث مربوط به امور الهي، روحي و نظاير آن است.
2. منطق عقلاني كه مناسب امور قياسي مانند هندسه، حساب و مانند آن است.
3. منطق حسي كه شايستهي مطالعات اجتماعي، سياسي و نظاير آن است.
در فصول بعد خواهيم ديد كه چگونه ابن خلدون اين سه نوع منطق را در زندگي فكري خويش بكار گرفته است. او اعتراف ميكند كه مقدمهي خويش را تحت تأثير الهامي آني- نظير متصوفه- نگاشته است. سپس مشاهده ميشود كه بسياري از فصول مقدمه به شيوهي ادلهاي است كه اهل منطق و هندسهدانان بيان ميدارند و در بخش ديگري با روش استقراء به واقعيت اجتماعي محسوس ميپردازد.
ابن خلدون و ابن تيميه
ميتوان گفت كه ابن خلدون در جهت رسيدن به نظريهاش- كه بيان گرديد- با تركيب دو ديدگاه غزالي و ابن تيميه، موفق به ارائهي نظر جديدي مناسب با خوي واقعگرايياش در مسايل اجتماعي شده است.
ابن تيميه- چنانكه گذشت- معتقد بود كه برهان منطقي براساس كليات عقلي است. كه به علم يقيني نميانجامد. كليات عقلي تنها منجر به امور ظني در اذهان ميگردد. علم راستين در نزد ابن تيميه عبارت است از علمي كه احكام خود را از اشياء جزيي متعين به واسطهي وجود خارجيشان اخذ نمايد. ابن تيميه در اين زمينه تعبير نويني در تمييز ميان «امكان ذهني» و «امكان خارجي» دارد. امكان ذهني بر مجرد انديشه و امكان خارجي بر پايهي استناد به استقراء حسي قرار ميگيرد.
قابل توجه است كه ابن خلدون نيز در يكي از فصول مقدمه از جدا سازي ميان اين دو امكان استفاده نموده است و هر چند امكان اول را به «امكان عقلي مطلق» و امكان دوم ر ابه «امكان بنابر مادهي خاص هر چيز»(11) نام نهاده است(12) و اين تمييز را در قبال خبر غير عادي و نامأنوس براي مردم بكار ميبرد. اگر به مردم واقعهاي غريب كه در زمانهاي پيشين اتفاق افتاده و در جامعهي ايشان موضوعي نامأنوس باشد، تعريف گردد آنرا تكذيب كرده و به سخره ميگيرند. ابن بطوطه مثالي از اين دست است كه با بازگشت از سياحتش به نواحي دوردست، اخبار شگفت و نامأنوسي را به قوماش بازگو نموده و از آنجا كه مردم با آن اخبار مأنوس نبودند از قبول آن سر باز زدند.
در اينجا ابن خلدون از در نصيحت با خوانندهي خود وارد شده و مينويسد: «آنچه را كه وي نميداند يا هيچگونه نمونهاي از امثال آن در عصر وي يافت نميشود، انكار نكند و هنگام روبهرو شدن با مسائل امكان پذير كم حوصله نباشد چنانكه بسياري از خواص هرگاه امثال و نظاير اين اخبار را دربارهي دولتهاي گذشته بشنوند آنها را رد ميكنند و اين كار صحيح نيست. زيرا احوال وجود و عمران متفاوت است و هر گاه كسي در اين باره مرحلهي فروتر با متوسط را درك كند نبايد كليهي مدارك و حواس خويش را بدان متوجه سازد و از مرحلهي بالاتر غافل شود.»(13)
و به همين مناسبت ابن خلدون به بيان داستان جالبي ميپردازد و آن اينكه به حكم پادشاهي وزير و پسر كوچكاش در زندان افتاده بودند پس از طي سالياني پسر بزرگ به مرحلهي عقل رسيد و از پدرش دربارهي گوشتهايي كه در زندان تغذيه مينمودند سؤال نمود. او از پدرش ميپرسيد كه اين گوشت چه حيواني است؟ و اين در حالي بود كه او تا به آن روز در زندگياش تنها موشهاي زندان (و نه گوسفند) را ديده و خيال ميكرد كه گوسفند حيواني مانند موش است و پدرش آنرا انكار مينمود. ابن خلدون اين حكايت را به جهت نشان دادن اينكه چگونه تصورات انسان از چارچوبي كه با عادات وي شكل گرفته و وي را محدود ميسازد، خارج نميشود تعريف مينمايد. و براي انسان تصور امر نامأنوس، جز با قياس به نظاير آن دشوار است.
و در پايان ابن خلدون مينويسد: «پس بايد انسان هر چيزي را به اصول آن بازگرداند و مراقب و نگهبان خويش باشد، طبيعت ممكن و ممتنع را به صراحت عقل و استقامت فطرت خويش از يكديگر باز شناسد و هر آنچه در دايرهي امكان درآيد بپذيرد و آنچه را كه از آن خارج گردد فرو گذارد و مراد ما امكان عقلي مطلق نيست زيرا دايرهي آن از همه چيز پهناورتر است و نميتوان حدي ميان واقعها فرض كرد، بلكه منظور ما امكان بر حسب مادهي خاص هر چيز است....»(14)
ماده در نزد ابن خلدون
ابن خلدون در بخشهاي مختلفي از مقدمه از واژهي «ماده» به صورت مفرد و گاهي به شكل جمع استفاده نموده است. به گمان من اين عبارات از جهت منطقي داراي اهميت فراواني ميباشد و مايهي تأسف بسياري است كه پژوهشگراني كه به آثار اين خلدون ميپردازند به اهميت اين عبارت توجه نمينمايند و بعنوان مثال شخصي معناي «ماده» را به معناي كنوني آن در نظر گرفته در حاليكه مراد ابن خلدون از ماده متفاوت از معناي امرزوين آن است.
ابن خلدون «ماده» را در مفهوم پيشيني آن- كه در سخنان فلاسفه عصر وي متداول بوده است. بكار برده و شايد نزديكترين اصطلاح امروزين به مفهوم «ماده» در نظر ابن خلدون«محتوي» يا «مضمون» باشد. ما در فصل اول مشاهده نموديم كه چگونه منطق قديم به شكل يا صورت افكار بدون محتوي يا مضموناش عنايت داشت. به عبارت ديگر به كليات عقلي بدون در نظر گرفتن محتواي «مادي» موجود در آن ميپرداخت.
ابن خلدون بر منطق «صوري» شوريده و از انديشمندان ميخواهد كه در ابتدا به منطق «مادي»(و نه صوري) توجه نمايند. انقلاب فكري ابن خلدون در عباراتي زير و در برخي شواهد ديگر مشهود است. اين عبارات در مقدمه به شكلي پراكنده آورده شده و به جهت نمونه به برخي از آنها اشاره مينماييم.
الف- ابتدا از عبارتي آغاز مينماييم كه پيشتر- هنگام بحث پيرامون تشابه ميان ابن خلدون و ابن تيميه در جدا نمودن امكان ذهني و امكان خارجي- بدان اشاره داشتيم. هنچنانكه ديديم ابن خلدون از اصطلاح امكان خارجي و «امكان بنا بر مادهي خاص شيء» استفاده نموده است. مراد ابن خلدون از اين تفكيك امكاني، انتقاد از انديشمنداني است كه قايل به تمييز ميان امر ممكن و محال در اخبار رسيده، بنا بر روش «تجريد ذهني» ميشوند يعني روشي كه در آن تنها به صورتها- به طور مطلق- و نه بنا بر مواد نسبيشان پرداخته ميشود. مراد وي كسانياند كه امور را با نظاير خود مقايسه نموده و غايب را بر حاضر قياس مينمايند. چنانكه به صراحت در جاي ديگري از مقدمه بيان داشته است.(15)
ب- عبارت ديگري از ابن خلدون كه اين معني را به روشني بيشتري ميرساند، جايي است كه با انتقاد از مورخان متأخر، ايشان را از مقلدان كند ذهن و كم عقلي ميداند كه غافل از وقايع تاريخياند. ابن خلدون پيرامون ايشان مينويسد: «لذا اخبار دولتها و حكايات مربوط به قرون نخستين را چنان گرد آوردهاند كه گويي صورتهاي مجرد از ماده و در واقع غلافي بيشمشيرند....»(16)
اين بدان معناست كه ابن خلدون با سرزنش مورخاني كه به صورت ذهني به مجرد اخبار اكتفا نموده و محتواي واقعي آن را ناديده ميگيرند، ايشان را به كساني تشبيه مينمايد كه با وجود آنكه ميدانند كه مقصود شمشير و نه غلاف آن است از شمشير به غلافش اكتفا نمودهاند و حال آنكه غلاف چيزي جز وسيلهاي براي محافظت شمشير نيست.
اين عبارت از ابن خلدون مار به ياد عبارتي از ابن هيثم طبيعيدان برجستهي اسلام مياندازد كه در كتاب خويش تحت عنوان «المناظر» نوشته است: «لذا در انواع آراء و اعتقادات به تحقيق پرداختم و از امر موهوم و خيالي بهرهاي نديدم و در شناخت راستين آن شيوهاي و در رسيدن به دريافتي يقيتي از آن، طريقي نيكوتر نيافتم. پس دانستم كه راهي به جهت رسيدن به حقيقت آنها نيست مگر آنكه عنصرشان از امور حسي و صورتشان از امور عقلي باشد.»(17)
ميتوان گفت همچنانكه ابن هيثم در حوزهي طبيعيات شوريده ابن خلدون نيز در حوزهي اجتماع چنين نموده است. هر يك از آنها در حوزهي تخصص خود به نتيجهي نويني دست يافته بودند.
ج- ابن خلدون در فصل منطق، به طور مشخص با تأكيد بر ضرورت توجه به ماده در فن منطق، به منطقدانان متأخر اشاره دارد كه به «صورت» افكار پرداخته و «ماده» آن را فرو گذاشتهاند. چنانكه در عباراتي مينويسد:
«سپس دربارهي قياس از حيث انتاج آن براي مطالب به طور عموم و بدون در نظر گرفتن مادهي شيء به بحث پرداخته و از بحث پيرامون مادهي آن غافل شدند. مباحث ايشان عبارت از كتب پنجگانهي برهان، جدل، خطابه، شعر و سفسطه است. هر چند ممكن است برخي از ايشان قسمت اندكي از آن را بنا بر ماده مورد توجه قرار دهند. ولي به طور كلي توجه به مادهي شيء را چنان از ياد بردهاند كه گويي وجود نداشته است در صورتي كه مبحث مزبور مهم و شايستهي اعتماد در اين فن بوده است. آنگاه در مسايلي كه خود وضع كردهاند به تفضيل و به طور جامع گفتگو نموده و آنچنان به منطق نگريشتند كه فن مستقلي است نه از اين لحاظ كه وسيله و ابزاي براي دانشهاست. پس سخن در آن طول و تفصيل يافت....»(18)
و شايد نقل تعليق دكتر علي عبدالواحد وافي بر اين كلام ابن خلدون مفيد باشد. او ميگويد: «اين بدان معناست كه برغم آنكه توجه به مادهي شيء به جهت درستي مقدمات و انطباق با واقعيت (توجه به مادهي قياس) مهم و شايستهي اعتماد در اين فن است، ولي ديگر مطالعات از جنبهي صورت به قياس –ميپردازند و پوشيده نماند كه مطالعه از نقطه نظر ماده و ارزش درستي مقدمات آن بسيار مهمتر از مطالعه از نقطهنظر صورت و نتايج حاصلهاش ميباشد. از اينروست كه بيشترين عنايت دانشمندان معاصر متوجه منطق ماده يا منطق تطبيقي (مشتمل بر مباحثMethodologies )بوده و به منطق صوري تنها بعنوان بخش سادهاي از اهتمام علميشان ميپردازند.»(19)
د- ابن خلدون در فصل «ابطال فلسفه و تباهي مقلدان آن» به اشتباهات ناشي از قياس صوري منطقدانان اشاره دارد و مينويسد:
«مطابقت ميان اين نتايج ذهني كه به گمان خودشان آنها را از طريق تعاريف و قياسها استخراج ميكنند با آنچه كه در خارج وجود دارد مبتني بر يقيق نيست. زيرا حدود قياسها احكامي ذهني، كلي و عمومي است در صورتيكه موجودات خارجي به موادشان مشخص هستند و شايد در مواد مزبور چيزي باشد كه از مطابقت ذهني كلي با خارجي ممانعت كند....»(20)
ابن خلدون در اين عبارت به روشني قايل به تفاوت بين صور مجرد ذهني و واقعههاي بيروني مادي شده است. و در فصل ديگري از مقدمه با توضيح بيشتري اشاره ميكند كه انساني عامي كه فاقد تجريد ذهني بسيار است بهتر از منطقدانان در امور (زندگي اجتماعي) ميتواند حكم نمايد چرا كه:
«فكرش از اين گونه قياسها و استدلالها قاصر است و آنها را در نظر نميگيرد و براي هر مادهاي به حكم همان ماده اكتفا ميكند. در هر دستهاي احوال و اشخاصي خاص آن بوده و حكم را به قياس يا تعميم از حد آن در نميگذراند. در بيشتر نظريات خويش از مواد محسوس جدا نشده و آنها را در ذهنش نميگذراند. مانند شناگري كه هنگام موج از خشكي دور نميشود..... از اين رو چنين كسي در نظر سياسي خويش از خطا مصون ميباشد و در رفتار با همنوعان خود نظري صحيح دارد. در نتيجه امر معاش وي بهبود يافته و هر آسيب و زياني را با صحت و سلامت نظر خويش دفع ميكند. «و فوق كل ذي علم عليم» و از اينجا آشكار ميشودكه صناعت منطق مصون از اشتباه نيست. زيرا انتزاع آن بسيار و فاقد توجه به محسوس است. چه منطق در معقولات دوم بحث ميكند و شايد در مواد آنها امري مغاير با اين احكام انتزاعي فوق يافت گردد كه در تطبيق با آنها منافي باشد.... »(21)
در اين عبارات موضع ابن خلدون در خصوص منطق كاملاً روشن بيان شده و خواننده با مطالعهي عباراتي كه در آن واژهي «ماده» بكار رفته، در مييابد كه نميتوان نظري را كه قايل به پيروي ابن خلدون از منطق صوري در انديشهي اجتماعي است پذيرفت. زيرا چنان كه بيان گرديد، ماده و صورت دو چيز متضاد بوده و ممكن نيست با توجه به عباراتي كه كمي قبل در انتقاد شديد او از منطق صوري بيان نموديم، وي را پيرو آن منطق بدانيم.
ح- اين بحث را با بيان عبارتي دشوار از ابن خلدون كه در آن از واژهي «المادة» استفاده نموده است به پايان ميبرم. او در ضمن بحث پيرامون «جاه» در عباراتي مينويسد:
«پس آشكار شد كه جاه عبارت است از قدرتي كه براي بشر حاصل ميشود و آنرا دربارهي همنوعان زير دست خود به شيوههاي اجازه دادن، منع كردن و تسلط بر آنان به قهر و غلبه به كار ميبرد تا ايشان را از روي عدالت به وسيلهي احكام شريعت يا سياست به دفع مضار و جلب منافع و ديگر اهداف مدّ نظرشان وادار نمايد. اما عنايت خداوند به وسيلهي احكام شرايع، به طور ذاتي و به وسيلهي احكام سياست، به طريق عرضي است. مانند ديگر بديهايي كه در قضاء الهي در آمده است. زيرا گاهي نيكي فراوان جز به سبب بدي اندك به خاطر مواد به كمال نميرسد و خير به اين سبب از دست نميرود. بلكه با تبعات بدي اندك فرو ميآيد و معناي روي دادن ظلم براي چيزي است. پس بدان آگاه باش!»(22)
لازم به ذكر است كه دكتر علي عبدالواحد وافي در تعليقهي خود بر اين كلام ابن خلدون در خصوص عبارت «من اجل المواد» (به خاطر مواد) اشاره ميكند كه اين عبارت در همهي نسخههاي مقدمه آمده و از جهت دلالت معنا مبهم ميباشد.(23) در نظر من برغم نامشخص بودن اين عبارت، بطور كامل از دلالت تهي نيست و در صورتي كه به بررسي عبارات ديگري از مقدمه كه در آن واژهي «المادة» يا «المواد» استعمال شده است، (در پرتو آنچه گذشت) بپردازيم، قابل فهم ميباشد. من منكر خارج شدن ابن خلدون در اين استعمال واژه«المواد» از اسلوب زبان عربي نميباشم و شايد در آن از شيوهي فلاسفه پيروي نموده است. به نظر من مراد ابن خلدون از اين عبارت مشابه منظور وي در ديگر عبارات وي (در زمينهي ماده) ميباشد.
ابن خلدون ميگويد كه گاهي نيكي فراوان جز به سبب بدي اندك به «خاطر مواد» به كمال نميرسد. گمان ميبرم اين عبارت بدان معنا باشد كه تا زماني كه خير داراي طبيعتي «مادي» است، الزاماً آميخته با چيزي است كه ناقضش ميباشد. در اين معنا ابن خلدون با نطر علماي منطق قديم كه به خير و شر و ديگر امور زندگاني نگاهي صوري و تجريدي مينمودند مخالف است. چرا كه ايشان امور فوق را افكار مثالي مطلق قلمداد نموده كه هر يك قائم به ذات خويش و در سرشت خود مستقل از ديگري هستند.
از مزاياي انديشهي ابن خلدون اينكه او در امور به اعتبار محتواي مادي آن كه متلبس به شبكهي حيات است، و نه به اعتبار صور مثالي مطلق نظر دارد. در فصل بعدي در خصوص سيري كه منجر به پيدايش نظريهي «مادي» واقعگرايي در نزد ابن خلدون گرديد، سخن خواهيم راند.
پينوشتها
1. اين نوشتار ترجمهاي از اين منبع است:
2. علي الوردي: 1994. منطق ابن خلدون في ضوء حضاراته و شخصيته. لندن (ط2) درا كوفان، ص61-72.
2. ابن تيميه در سال 728هجري از دنيا رفت و ابن خلدون به سال 732هجري متولد گرديد.
3. ابو حامد الغزالي، المنقذ من الضلال (تحقيق و تقديم: جيمل صليبا و كامل عياد)، ص15-16.
4. طه حسين، فلسفه ابن خلدون الاجتماعية (ترجمة محمد عبدالله عنان) القاهرة 1925. ص41.
5.همان منبع، ص41-42
6. مقدمة ابن خلدون (طبة لجنة البيان العربي)، ص 1035-1036.
7. همان منبع، ص 1037-1038.
8. في ان العلماء من بين البشر ابعدعن السياسة و مذاهبها.
9. مقدمة ابن خلدون، (طبعة المكتبة التجارية )، ص 524-543.
10. همان منبع، ص 516.
11. الامكان بحسب المادة التي للشيء.
12. مقدمه ابن خلدون، (طبة لجنة البيان العربي)، ص 506.
13. همان منبع، ص 504.
14. همان منبع، ص 506
15. همان منبع، ص 219.
16. همان منبع، ص 211.
17. جيل صليبا و كامل عياد، المنطق و طرائق العلم العامة، (بيروت 1948)، ص 8.
18. مقدمه ابن خلدون (طبة لجنة البيان العربي)، ص 1106-1107.
19. همان منبع، ص 1106.
20. مقدمه ابن خلدون (طبة المكتبة التجاريه)، ص 516.
21. همان منبع، ص 542-543.
22. مقدمه ابن خلدون (الجنة البيان العربي)، ص 910.
23. همان منبع، ص 910.
بسم الله الرحمن الرحيم